سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صلیبی از خون (یکشنبه 87/10/22 ساعت 9:31 صبح)

صلیبی از خون

AVINI___45

حلقوم را می توان برید، اما فریاد ها را هرگز. فریادی که از حلقوم بریده برمی آید جاودانه می ماند.

اذان‌، موسیقی بهشت گمشده وجود است که اگر در خود ژرف شوی، آن را در تپش قلب و در ضرباهنگ نبض خویش که خلقت تو در آن هر دم تجدید می شود باز خواهی یافت. حلقوم ِ ما ذنه های مساجد بوسنی و هر ز گوین را بریده اند تا دیگر آوای اذان را زمزمه نکنند، آوایی که با فروپاشی جهان ایدئولوژی های سیاسی، یک بار دیگر بلندی گرفت و از فاصله هزاران فرسنگ، مسلمانان سراسر کره زمین را به یکدیگر پیوست. ایمان ژرف ترین پیوندهاست و فراتر از حسب و نسب و خون و نژاد می نشیند. ایمان بهشت گمشده وجود است که انسان، با گذر از تعلقات، آن را در خود باز خواهد یافت گنجینه ای است آسمانی، زاد راه سفر زمینی انسان.

آیا نظم نوین جهانی به سوی یک جنگ صلیبی دیگر می رود؟ و اگر نه، این کدام نظم است که سرهای بریده کودکان و زنان و اجساد کودکانی که در ماشین های بتونیر می چرخند، آن را بر هم نمی زند؟و اگر نه این کدام نظم است که نژاد پرستی صرب ها آن را بر هم همی زند؟ دین مسیح بهانه نژاد پرستی صرب ها قرار گرفته است- نحله ای چون صهیو نیسم، اما این بار در مسیحیت. و اگر چه مسیح را یهودیان بر صلیب کردند، در اینجا یهودیانِ نژاد پرست به مدد مسیحیان صرب آمده اند تا مسلمانان را به صلیب کشند. حتی اگر نمی دانستیم که صرب ها را نظامیان اسرائیلی آموزش می دهند، از شیوه های آنان در ژنوساید می توانستیم دریافت که دراینجا نیز همان دستی که به خون مسلمانان دیر یاسین و کفر قاسم آلوده است حضور دارد.

نژاد پرستان صرب(الان صهیونیست ها) به ذات این تعریف که انسان را حیوانی ناطق می داند دست بافته اند. این نوع از بشر نه در ذیل حیوان، که در اذلّ مراتب حیوانی تحقق می یابد، بشری که از انسانیت ها تنها تکلم را آموخته است اما همه زشتی های وجود حیوانی را در خود جمع دارد: از خوک شهوترانی و لجن خواری را آموخته است، از گرگ خونخواری را، از شغال حیله گری را از عقرب زهر ریختن را از مار شیطنت و ریا کاری را از کفتار مرده خواری را از خفاش روزکوری را از موش نفاق را از سگ دلگی را از بوف شوم آوازی را از کلاغ دزدی راو... یک بار دیگر آنچه درفلسطین اشغالی گذشت تکرار می شود و باز هم مسلمانان قربانی توطئه سکوت می شوند.

جهان امروز فرزند فلسفه است و فلسفه نیز دیگر تفکر بی غرض نیست. اگر در گذشته از این تعریف که «انسان، حیوان ناطق است» وحشت می کردیم، امروز بشری که صورت تام و تمام تحقق همین تعریف است بر جهان حکم می راند.

در گیرودار نوشتن این یادداشت، گفت و گوی پوپر را با اشپیگل که در مجله آدینه به چاپ رسیده بود خواندم عجیت دنیایی است فیلسوف ها جنگ بر پا می دارند و ژنرال ها فلسفه می با فند . ژنرال پیر، کارال ریموند پویر ، به زبان فلسفه تو صیه می کند که : ما باید رنج همکاری فعالانه با این صلح آ مریکایی را برخود هموار سازیم تا آن که امر به صلح متمدن ها تبدیل شود .تنها امریکایی های متمدن استحقاق دارند که سلاح هسته ای در اختیار داشته باشند و ما که در جهان سوم – یعنی جهان غیر متمدن ها – زندگی می کنیم ، باید رنج قربانی شدن در زیر چکمه های ژنرال های پنتاگون و نژاد پرستان صهیونیست و صرب را بر همواره کنیم تا نظم اجتماعی لیبرالی که به زعم جناب آقای پوپر بزرگ ترین دستاورد بشر ما متمدن است – نابود نشود.

نه! ژنرال پوپر پیر شده است و آرزوی نظم نوین جهانی را به گور خواهد برد. او عالم جوانی را که از بطن جهان پیر ژنرال ها زاییده می شود نمی بیند، و نباید هم که ببیند. پوپر متعلق به یک عصر دیگر است، عصری که در آن کمونیسم نظم اجتماعی لیبرال ها تهدید می کرد.اکنون اسلام است که در برابر آنچه آقای آقای پوپر «لیبرالیسم» می خواند قرار گرفته است و از کمونیسم جز نامی باقی نیست و همین که اکنون در بوسنی و هرزگوین می گذرد شاهدی است بر این معنا که نظم نوین آمریکایی با چیست که دشمنی می ورزد.

حلقوم ها را می توان برید اما فریادها را هرگز. مسلمانان نیز درست به همان علت که آقای پوپر می گوید اسلحه بر خواهند داشت و از هویت خود دفاع خواهند کرد تا نظم نوین آمریکایی بر جهان سیطره نیابد.

آیا راه دیگری باقی مانده است؟





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 6 بازدید
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدیدها: 20617 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • نقشی به یادخط تو برآب می زنم
    مرتضی نصر
    نازک دلی آزادگان چشمه ای زلال است که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را که می شناسی : مجمع اضداد است ، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم . زلزله ای که در شانه های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است؛ چشمه اشک نیز از کنار این آتش می جوشد که این همه داغ است اماما ، مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذن می دهی بگویم:« من در صحرای کربلا نبوده ام و اکنون هزار وسیصد وچهل و چند سال از آن روز گذشته است. اما مگرنه اینکه آن صحرا بادیه هول ابتلائات است و هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را که این لیاقت نیست رها کرده ام ، مرادم آن کسانند که یا لیتنا کنا معکم گفته اند . پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم .»
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •